جشن یا عزا؟

اگر همونطور که واسه عزای امام عزیزمون ۴۰ روز شهر رو سیاه پوش میکردیم واسه ولادت دو امام معصوم و قمر بنی هاشم هم یک ماه جشن برگزار میکردیم ، قطعا دین جذابیت بیشتری داشت، قطعا دین شادتری رو به نمایش میزاشتیم ، قطعا افراد بیشتری جذب میشدن، هیچکس با اشک و روضه واسه امام حسین(ع) مشکل نداره که هیچ، حتی لازم و واجبه هر انسان مومنی هست که دنبال رشد و سیرو سلوکه

ولی اینقدر ما این ولادت های زیبا رو مظلوم کردیم که حتی تو روزِ ولادت هم اثری از جشن و شادی روی در و دیوارِ شهر نمیبینیم. خیلی بده، حداقل برای ظاهرِ دین فاجعست… که دین رو داریم اینطوری به نمایش میزاریم… به زور دوسه تا هیئت پیدا میکنیم که جشنی برگزار کنن…

امام صادق علیه السلام : شیعیان ما از بقیه خمیرمایه اولیه آفریش ما آفریده شده اند ولایت ما در سرشت آنان عجین گشته است و آنان با خوشی ما خوشحال و با ناراحتی ما ناراحتند.

پ ن : وقتی نون تو گریه باشه . وضعیت همینی هست که میبینید… اثرات سوء این وضعیت بماند…

 

برای خواهرام

پنج شنبه‌ی هفته ی قبل بود که آخرین پرینتِ این ترمِ دانشجوهارو رسوندم خونشون. این ترم یه خورده با ترم های دیگه متفاوت بود، بیشتر دارم تغییر نسل رو حس میکنم، از اثرات کهولت سنه : )))

اسم خودمو گذاشتم ساقیِ پرینت 🙂  شاید ترم های قبل، پرینت رو میبردم واسه بچه ها ولی نه به تعدادِ این ترم، واقعا وقتی میبینم بعضیا حتی پیامک نمیدن که پول قبض واسشون نیاد که بتونن زندگیشون رو مدیریت کنن، نمیتونم بی‌تفاوت باشم، انواع تحویل گرفتن رو هم داشتم ، از کسایی که جلو درِ خونشون منتظر رسیدن من بودن که سریع پرینت رو بگیرن داشتیم ، تا افرادی که یک رُبع زمان می‌برد آماده بشن بیان جلو در پرینتو بگیرن :/

من هنوز دانشجو موندم، با دانشجوها تو شور و هیجان ترم وارد میشم، با دانشجوها پرینتاشون رو میگیرم، با دانشجوها تا آخرین لحظه پروژه هاشون رو انجام میدم، شاید باورتون نشه ولی حتی با دانشجوها اسباب کشی شون رو هم تا جایی که بتونم انجام میدم،  با دانشجوها هرجای خونه مشکل داشته باشه، تعمیر هم میکنم… اینا رو مینویسم اینجا بمونه که بعدا یادم نره و مرور کنم چه دورانی رو گذروندم ومیگذرونم، وگرنه خداشاهده که اجر و ثواب این کارها واسم ذره ای اهمیت نداره، به شما هم توصیه میکنم هیچ وقت واسه جمع کردن ثواب کار نکنید، همین که خدا ببینه، لبخند بزنه، خوشش بیاد کافیه…

اینجا از انواع و اقسام رشته های فنی هستن، از بچه های کامپیوتر و حسابداری که شاید در طول ترم ۳ ۴ بار تشریف بیارن. تا بچه های طراحی لباس و گرافیکو معماری که تا آخرین لحظه‌ی تحویل ژوژمان تا ۱۰ ۱۱ شب اینجا بودن و کاراشون رو انجام میدادیم، چقدر دوست داشتم دو سه هفته قبل، که تا جلوی درب مغازه و پیاده‌رو واساده بودن یک نفرشون یه عکس میگرفت یادگاریِ اون روزای سخت و پرکار ، اما شیرین رو داشته باشم.

خلاصه که هر روزِ این دفترکار ما داستان خودشو داره ، از اتفاقاتی که میوفته ، از صحبت هایی که میشه….

به قول یک عزیزی، تو تابلو مغازتو عوض کن بنویس دفتر مشاوره قلم . واسه چی میگی تایپ و تکثیرم؟!، راستم میگه 😅  اینجا پیرو جوون کوچیک و بزرگ، دختر و پسر، میان تا جایییی ک بتونم و در توانم باشه کمکشون میکنم ، حالا مالی بشه فکری و اعتقادی باشه یا حتی سیاسی، فقط امیدوارم با خط فکریه من و راهنمایی هایی که میدم بیشتر گمراه نشن :))

همه اینارو نوشتم که بگم ، بعضی از این دانشجوها واسه من به معنای واقعی کلمه مثل خواهرن ، شاید باورتون نشه من یه لیست دارم از اسامی بچه ها، که گاهی وقتا که خدا توفیق بده باهاش خلوت کنم، دونه دونه شون رو دعا میکنم، تو این لیستی که گفتم، کسایی هستن که فکرشو هم نمیکنن، حتی فارغ التحصیل شدن و رفتن، حتی از لحاظ اعتقادی و سیاسی زمین تا آسمون با من متفاوتن. شاید الان یکی دوسال هم باشه حتی در حد پیام هم خبرشونو ندارم، ولی معیار و ملاکم واسه اینکه به یادشون باشم یه سری چیزای دیگست…

اگر خدا جای خواهر، دوتا داداش گل بهم داد، ولی خیلی زیاد خواهر ندادنش رو واسم جبران کرد، من واقعا طعم خواهر داشتن رو بارها چشیدم و میچشم، از همه‌ی محبت هایی که در طول سال بهم میکنن،  از انواع و اقسام غذاهایی که یهو درست میکنن میارن، از همه‌ی سوغاتی هایی که ازشهرشون میارن گرفته، تاااا این اواخر که متوجه شده بودن پسرم  بیمارستان بستری شده ، چقدر پیام میدادن و پیگیر بودن….  این عکسی که پایین میزارم . ترکیبی از بچه های کامپیوتر و گرافیکه اگر اشتباه نکنم…

اومده بودن نمایشگاه کالیگرافی ، که همسرم چند تا از آثارش اونجا بود.

واقعا خیلی خیلی زیاد از این کارشون لذت بردم، شما شاید هیچوقت درک نکنید منی که سال ها خواهر نداشتم ، چقدر لذت میبرم از مجموعه‌ی این اتفاقات… ولی اینارو اینجا می‌نویسم واسه روزی که من نیستم و شماها هستید، و بدونید که خیلی ممنونِ لطف و توجهتونم. ان شاءالله جبرانِ تمام این محبت ها باشه واسه اونطرف، اینجا که کار زیادی از دستم برنمیاد ولی اونطرف قول میدم خیلی واستون جبران کنم… تموم 🙂

 

پ ن : خودمو کات کردم بعدا واسه من داستان درست نکنید 🙂

خطبه ۱۰۸ نهج البلاغه، تصویری

خطبه ۱۰۸ نهج البلاغه:

روزگاری خواهد… باطل نعره می‌کشد…

گمشده

بسم الله الرحمن الرحیم

اکثر ناراحتی های ما ، بی تابیامون، و اصولا غم هایی که وارد زندگیمون میشه ندونستن حکمته، حکمتی که اگر عیان بود ما از خیییلی موضوعات ناراحت که نمیشدیم هیچ ، خوشحالم میشدیم ، حتی ممکن بود جای اشک ریختن لبخند بزنیم ، که عه چه خوب شد اینطور شد ، از دست دادن عزیزی که ممکن بود اگر چند روز دیگه زنده میموند عاقبت به خیر نمیشد ، نرسیدن به کسی که رسیدن بهش اصلا خیر نبود، جور نشدن یک معامله یا قراردادی که اگر جور میشد همش ضرر بود ، جاموندن از سفر و خیلی موضوعات ریز و درشت دیگه….

میخوام ربطش بدم به سیاست ، همه چیز  از این عکس پایین شروع شد ، یا شاید قبل‌ترش از فرودگاه بغداد ولی من میخوام چند جمله از بعده این عکس بنویسم

با عمد یا غیرعمد بودن این قضیه کار ندارم که حرف بسیاره ، ولی  خدا نمیتونست جلوی این اتفاق رو به هرنحو ممکن بگیره؟

خدا نمیدونست که بعده این قضیه شخصی میاد که سیاست های مملکت تو یکی ۲ ماه از این رو به اون رو تغییر میکنه؟

همون خدایی که کاری کرد بزرگترین خرابکاریه تاریخ جمهوری اسلامی در زمینه یک قطعه از موشک ها قبل از عملیاتی شدن کشف شد، دقیق همون خدا نمیتونست خرابکاری تو پیجر ها کشف بشه؟

خدا نمیتونست به هر دلیلی جلسه اونشب سید حسن رو لغو کنه ، خدا نمیتونست مثل هزاران جاسوسی که تو ایران شناسایی میشن ، جاسوسان لبنانی که گرا میدن شناسایی بشن؟

خدا نمیتونست کاری کنه سنوار تو اون خونه گیرنیوفته؟ این خدا همون خداییه که به وقتش دریا رو میشکافه که موسی با یارانش رد بشن ، همون خداییه که از موسای در صندوق گذاشته شده در رودخانه ازش محافظت کرد ، همون خداییه که تیز بودن و اثر کردن چاقوی تیز زیر گردن اسماعیل رو ازش گرفت ، همون خدای معجزه های بزرگِ تاریخ…

همون خداییه که تو نقطه عطف های زندگیمون دستمونو گرفته و جوری کمکون کرده که فکرشو هم نمیکردیم

پس آروم باشید ، آرومه آروم ، همه‌ی این اتفاقات این روزها که الان دیگه تقریبا به سوریه و شام رسیده بی حکمت نیست ، بی حکمت که نیست هیچی، ۱۴۰۰ سال قبل دونه دونه تو روایات اومده،

ما وظیفمون چیه؟  اول تحمل ندونستن حکمت ها ، که به تبع اون  غم ها و مشکلات واسمون آسون میشه ، دوم اینکه راه درست رو انتخاب کنیم و تو این راه درست ثابت قدم بمونیم که تو روایات اومده این کار سخت تر از نگه داشتن آتش در دسته و سوم تا جایی که میتونم از جهات علمی، مالی ، فکری ، اعتقادی ، و هرررجور که میتونیم دست بقیه افراد رو هم بگیریم.

ما در سخت ترین ، هیجان انگیز ترین ، پر چالش ترین ، ترسناکترین و پر خطر ترین پیچ تاریخی عالم هستیم . رعد وبرقی اگر هست ، بعدش بارون رحمت خداست

متی ترانا و نراک

استیکر

یه سری استیکر طراحی کردم که تقریبا واسه بچه های خوابگاست

چون ادرس وبسایت زیر تصاویر خورده لینک استیکرو میزارم اگر دوست داشتید ادد کنید :))

 

https://t.me/addstickers/khabgahmaede

 

دانه‌های تسبیح

بسم الله الرحمن الرحیم

.

در هنگامه‌ی طلوع خورشید، ستاره‌ها یک به یک غروب می‌کنند

و رعد و برقی نخواهد بود مگر آنکه بعد از آن باران رحمت الهی نازل می‌شود

سختی و دشواری نخواهد بود مگر آنکه بعد از آن راحتی و آسایشی ایجاد می‌شود

جنگ و غارت و خونریزی نخواهد بود مگر آنکه بعد از آن صلح و دوستی برقرار خواهد شد

همه‌ی اینها قواعد خلقت و  وعده‌ های خداست

در نقطه ای از تاریخ زندگی میکنیم ، که همه‌ی خوبان و بزرگان آرزوی درک این دوره را داشتند

در نقطه ای از تاریخ بزرگ میشویم که خودمان در ازل انتخاب کرده‌ایم ، فقط در حال حاضر دچار نسیان شده‌ایم

جهان روی دور تند خودش قرارگرفته و اتفاقات پشت سرهم مثل دانه‌های تسبیح افتاده و می‌افتد

اینکه ما در کدام سمت این تاریخ، و با امکاناتی که داریم چقدر موثر هستیم ،زیر ذره بین خدا قرار دارد

و شاید همین تکاپوی ما در این زمان، ملاک برتری و عزت ما در دوران بعد از ظهور شود…

متی ترانا و نراک

زمان: آخرالزمان ( ۳۰ / مهر ماه دوست داشتنی خدا / ۱۴۰۳)

 

 

اربعین و المپیک

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام عزیزان . سال ۱۴۰۳ سال پر ازچالش های خوب و بد بوده تا الان، با بدیاش کاری ندارم،یکی از اون خوب ها اینه که اولین سالی هست که دوبار روزیمون شد برم خونه پدری و کربلا، از سال ۱۳۹۳ که پامون به بهشت روی زمین باز شد همیشه با وقفه یک ساله بوده…

امسال قرار بود مثل چند سال قبل، برم مرز مهران خادمی آشپزخانه آستان قدس رضوی ، میلم به این بود که دست مردم غذای حضرتی بدم . همون سختی ای که قرار بود تو پیاده روی بکشم برای خودم، برای مردم بکشم، اصلا لذت تو اینه که تو سختی بکشی ولی مردم کیف کنن، این شاید یکی از آرزوهای هر روزه منه، که گره باز کنم، کار راه بندازم. بگذریم. قسمت نشد که برم ، یعنی در واقع رشته ای بر گردنم افکنده دوست، میبرد هرجا که خاطر خواهِ اوست…  ان شاءالله تو مسیر پیاده روی بتونم دستی بگیرم ، گره ای باز کنم، کمکی بکنم…

اگر بخوام با مغز کوچیک خودم حساب کنیم، بنده از فردا شب به مدت حدود ۱۰ ۱۲ روز نیستم درخدمتتون، ولی خدا همیشه محاسباتش فرق میکنه، خوبی که فکر نمیکنم ، ولی بدیامونو حلال کنید، بنده هم اگر از شما بدی دیدم، تشریف بیارید یه ماچتون کنم تموم شه بره 😁

خب صحبت از ماچ شد ، باید عرض کنم که اصلا این بوس و ماچو دست کم نگیرید، کلید حل بسیاری از مشکلات بزرگه 😅 ادامه نمیدم…
.
طبیعتا معلومه که کجا میرم ، ان شاءالله میرمو ایرانم موشکاشو میزنه، ماهم از همونجا اعزام میشیم مرز اسرائیل 😁

بچه های طراح و گرافیک، پوستر و بنر خوب واسم طراحی کنید ، تورو خدا از اینا که جدیداً بزرگ میزنن پایینش مینویسن حلالم کنید طراحی نکنید ، اصلا مورد پسندم نیست :/
.
وصیت نامم هم رو دسکتاپه 😆 رمزشم خونواده میدونن
.
شوخی بود… 🙂 ان شاءالله که جدی بشه…

به یاد همه عزیزان هستم، قول نمیدم همتون رو یادم باشه، بعضیا بیشتر بعضیا کمتر، مخصوصا اون عزیزانی که اومدن یا پیام دادن و التماس دعای ویژه داشتن، ان شاءالله قسمت و روزی خودتون بشه این فضا رو تجربه کنید…

میدونم حتما موافقید که گاهی وقتا باید بری تو خلاء ، باید خودت باشیو خدای خودت، باید بری خودتو کشف کنی، باید هرچی اینجا گزاشتی بزاری بری، آماده‌ی اون روزی بشی که حتی جسمتم باید بزاری بری 🙂

از منبر میام پایین . من دستم بره به تایپ کتاب میتونم بنویسم، ولی همینقدر بسنده میکنم، باقیش باشه فردا صبح که سرم خلوت تر شد، تو سایت مینویسم…

خیلی به یادتونم، خیلی دعاتون میکنم، مخصوصا نجف ، خونه پدری🤍

شما هم اگرخلوتی داشتید به یاد ما باشید.

یاعلی.

پ ن : چقدر دوست داشتم از بچه هایی که این چند روز دلمون رو شاد کردن بنویسم ولی فرصت نشد . دم تک تکتون گرم ما با هم خندیدیم ، بغض کردیم، فریاد کشیدیم…

وطن و خونواده یعنی همین،تو غم ها باهم باشیم ، تو شادی ها هم باهم . چند تا قاب دلچسب میزارم بمونه به یادگار