هر روز به مشتری هام لبخند میزنم، میگم میخندم، تو کانالم مطالب طنز و فکاهی میزارم، با زن و بچه و خونوادم هم حالم خوبه . خلاصه اینکه دونه دونه جاهایی که فعالیت میکنم باید این لبخندو داشته باشم تا خدایی نکرده حال کسی خراب نشه ولی قطعا روزی نیست که چندین بار پُشتِ همین لبخندها یادِ این صحنه ها و جملات بیوفتم . پوست و گوشت و خونم، تموم فکر و ذهنم و همه ی حواسم جایی هست که صبح با صدای بمب باران بیدار میشن، با اشک بیدار میشن . با از دست دادن عزیز بیدار میشن، اصلا فکر کردن بهش هم زجر آوره، وبسیار آزار دهنده تر وقتیه که حکومتت وکشورت فعلا شرایط جواب دادن به این جنایت رو نداره و تو باید بشینی خار در چشم و استخوان در گلو ، نگاه کنی و خونِ دل بخوری که چرا؟ چرا توی این قسمت تاریخ نشستی و داری نگاه میکنی؟ این جام زهر نوشیدن کِی تموم میشه؟
کِی این روزمرگیهای کم فایده به جهادِ عملی تبدیل میشه؟ کِی برای همیشه دنیا صدای شیوَنِ زن های بیوه رو نمیشنوه؟
کی ما میتونیم اشک های دختران یتیم شده رو پاک کنیم، کِی ابلیس هارو به زباله دانِ تاریخ بفرستیم؟
تا کِی درخلوت ندبه سربدیم؟ تاکِی منتظر بمونیم؟ تاکِی ببینیم و در آشکارا دم نزنیم؟
ما از محکوم کردن های شما بیزاریم… والله بیزاریم
متی ترانا و نراک یا صاحب الزمان