برای خواهرامون

بسم الله الرحمن الرحیم

این همه مینویسم فقط واسه یه جمله آخر مطلب .بخونید تا بهش برسید .

نمیدونن که واقعا مثل خواهرن واسه من

نمیدونن اگر موقعیتش پیش بیاد یا وقتش برسه من جونمم واسشون میدم، عیدی دادن که هیچی نیست، چهارتا کار راه انداختن هیچی نیست. اینکه زنگ میزنن و کلی عذرخواهی میکنن که پرینتو  بیارم واسشون خوابگاه هیچی نیست، نمیدونن من پرینتو ۳ نصفه شب هم جلوی درب خونه دانشجویی تحویل دادم و میدم که اونم هیچی نیست، مهم، راه افتادنِ کارشونه، مهم اینه که دختری که به هر دلیلی پا شده از شهرشون اومده اینجا درس بخونه یا اصلا نیومده درس بخونه ، نیاز داشته یه مدت استقلال رو تجربه کنه، بنده در حد و توان خودم، نیازشو رفع کنم ، در حد و توان خودم کارشو راه بندازم، نمیدونن یه روزی تو این محل میخواستم امضا جمع کنن که این خوابگاه از اینجا برداشته بشه ولی به هیچ عنوان این موردو قبول نکردم. یه نمیدونمی هست که خیلی آزارم میده، نمیدونن که هر دفعه که میبینشمون از ماشینی پیاده میشن که نباید پیاده بشن، دوست دارم بیارمشون اینجا ساعت ها باهاشون صحبت کنم و تمام ابعاد و خصوصیات و دلایل اون پسر رو براشون شرح بدم، ریزِ ریز با جزئیات از اهداف این کار بهشون بگم، تا تهه تهه این قضیه رو بشینیم باهم صحبت کنیم . حالا یا شما قانع میشی یا من دیگه . اشکالی نداره که : )  بگذریم …

اینقدر این نمیدونم ها زیاده که خیلی هاش قابل گفتن نیست، خیلی های دیگشم بمونه بین من و خدای خودم….

 

این بنده های خوبِ خدا این نمیدونم ها را نمیدونن : )  و همین باعث میشه وقتی روزای اول که میان و کاری دارن، به خاطرِ یه خورده حزب اللهی بودنِ ظاهرمون و شرایط جامعه ، یه گاردی دارن ، یا بهتره بگم یه خورده سفت برخورد میکنن.

و بعضا یه خورده اخماشون میره تو هم  . اشکال نداره ، هر سال همین بوده و ما هر سال صبر میکنیم که خودشون با دفعات بعدی که تشریف میارن متوجه میشن اصلا نیازی به این همه اخم نبود… : )

حالا همونایی که اول ترم اخماشون تو هم بود همونایی که فکر میکردن اگر یه نقصی توی حجابشون هست من برخورد تندی میکنم، همونایی که ما ها عادت کردیم به قضاوتشون ، همین خواهرای خوبِ من تو این چند ماه متوجه شدن، که اصلا اونی که فکر میکردن نبود  🙂

چقدر زبونم بستس واسه خداحافظی اونایی که فارغ التحصیل شدن، اونایی که درخواست مهمان دادن و عزیزانی که به هر دلیلی انتقالی گرفتن….

عرض کردم، اول صحبتم که یه جمله میخوام بگم ، یه حدیثی از امام صاق(ع) هست که یکی از زیباترین حدیث هاست…

امام صادق علیه السلام : آیا دین چیزى جز محبّت است؟

واقعا دین چیزی جز اینه؟ جز اینه که باز امام صادق میگه : مردم را با اعمالتان به دین دعوت کنید نه با زبان هایتان….

ما حتی اگر قصدمون دعوت به دین نباشه، باید یاد بگیریم چطور با یک فردی برخورد کنیم که با یک فرهنگ دیگه از یک شهر دیگه، تو یک خونواده دیگه، با یک سری ارتباطات با دوستای اطرف خودش و هزززززاااار تفاوت دیگه رشد کرده .

ما باید یاد بگیریم گاهی اوقات درسته عمل به قانون واجبه ، عمل به دین واجبه. درسته اون باید دنبال دین میرفته و نرفته و اشکال هم داره  اما آیا ما اونطوری که باید باشیم هستیم؟

اینو هم بگذریم….

این ترم هم تموم شد، خیلی از این خواهرای خوبم دیروز اومدن عیدی هم گرفتن ، استوری هم کردن ، تگ و منشن هم کردن ، که خیلیاشو من یادم رفت اسکرین شات بگیرم و بزارم واستون . ولی همین یک تصویر کفایت میکنه

اونایی که هستن ، این برادرتون تا اینجا هستید و کاری از دستش بربیاد، مخلص تک تکتون هست

اونایی هم که رفتن، خوب بمونید، دیدار تو بهشت ان شاءالله…

تموم 🙂

 

نظرشما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.